ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
وی از سادات رستم بیگی منطقهی جوانرود هستند، در سال( 1329 ه.ق) متولد شدند. از دوران کودکی دارای شخصیت برجسته در میان همبازیهایش بود. نقل است هر وقت بازی شروع میشد رهبری همبازیهایش را برعهده داشت، کودکی بیش نبود، در مهرماه 1291 شمسی از نعمت پدر بزرگوار خود عبدالکریمبیگ سعیدالسلطنه ((وکیل)) جوانرود، محروم شدند. وکیل جوانرود در راه مبارزه و مشروطهخواهی و رفع فتنه فرمانفرما حاکم کرمانشاه با یارمحمدخان سردار ملی کرد همپیمان و در کرمانشاه به شهادت رسیدند.
دوران نوجوانی وی فرارسیده بود، به دستور رضاشاه او و تمام برادرانش عمو و عموزادهها و سایر افراد صاحب نفوذ و قلم منطقه با طرح نقشهی قبلی و به بهانهی برگزاری جشن فتح اورامان در اسفند 1310 به قلعه جوانرود دعوت و اجتماع مجلس آنها توسط سپهبد امیر احمدی نفر دوم مملکت در آن زمان و سایر عوامل رضاخانی محاصره و دستگیر شدند و آنها را در میان بارندگی شدید به کرمانشاه و نهایتاً تهران حرکت دادند. در باغ شاه تهران عبدالرحمنبیگ وکیل جوانرود و محمدرشیدبیگ را از آنها جدا و به زندان قصر قجر منتقل کردند، حسینبیگ و مابقی را به زندان اصفهان روانه نمودند، حدود 9 سال و چند ماه در زندان اصفهان محبوس بودند. به دلیل ارتباط اجتماعی مناسب و نفوذ در میان زندانبانان، طرح نقشهی فرار با پای پیاده از زندان اصفهان به جوانرود را به مرحلهی اجرا درآوردند. بعد از فرار در شب و با استفاده از جهت ستارهها به طرف غرب ایران به همراه یک نفر دیگر به مدت 21 شبانهروز در حرکت بودند. باتوجه به اطلاع مأمورین وقت از فرار و درگیریهای پیش آمده که منجر به خلع سلاح و زخمی شدن چند مأمور شده بود، به همراه غنیمت به دست آمده به منزل یکی از اقوام خود به نام فرجاله بیگ چروسانه کامیاران رسید، که کدخدا احمد خدری وی را تا جوانرود با چند نفر دیگر همراهی نمودند. بخاطر غیرت، شهامت و شجاعتی که در وجودش محرز بود، با پاهای تاولزده و بدنی زخمی (لباسهای زیرین وی که کلاً به بدنش چسبیده و در بعضی قسمتهای بدن پوست بدن وی کنده شده بود) زمانی که هنوز خستگی و کوفتگی از تن بهدر نکرده بودند، برای ایجاد اتحاد و یکپارچگی دوباره در میان عشایر منطقهی جوانرود به مناطق مختلف عزیمت نمودند. شخصیت بزرگ و بارز وی سبب شد که منطقه از وجود هرج و مرج و دو دستگی و عوامل دولتی پاک شود و بار دیگر عشایر منطقهی جوانرود متحد شوند، همین حرکت شاخص وی باعث شد که ملت شریف جوانرود مدت 14 سال اقتدار و عظمت خود را در میان سایرین نمایان سازند. در همین دوران چندین جنگ سنگین به جوانرودیها تحمیل شد و منجر به کشته و زخمی شدن دهها نفر از مردان شجیع گردید، حضور و تأثیر وی در شورای فرماندهی جنگ کارساز، شجاعت و دلاوری او در جنگهای چریکی بینظیر و زبانزد خاص و عام در منطقه میباشد. مردانگی، گذشت، سخاوتمندی، پاکدامنی، دستگیری از مستمندان، رعایت حرمت همگان، مهمانپذیر بودن و اجرای قوانین اسلامی در منطقهی جوانرود از ویژگیهای بارز وی بوده است. مشهور است در مجلسی چندین نفر از علمای مطرح منطقه جهت قضاوت در مورد مسئلهای گرد هم آمده بودند، نوبت جناب استاد ملا مجید دولتآباد، بزرگ علما رسیده بود، فرموده بودند: من حکمی را نمیدهم! از وی سئوال شده بود، جناب ماموستا چرا؟ ماموستا فرموده بودند: بعد از دادن حکم در اجرای آن مشکل پیش میآید. در جواب ماموستا، حسینبیگ عرض کرده بودند: حکم علمای دین، حکم خداوند بزرگ است، حتی اگر باعث کشته شدنم شود، آنرا اجرا خواهم کرد، آن وقت رستگار خواهم شد.
فشارهای سیاسی، نظامی و اقتصادی حکومت به جوانرودیها باعث شد که اکثر عشایر جوانرود از مرز کشور بگذرند و به کشور عراق (مناطق کردنشین) پناهنده شوند، این مهاجرت دستهجمعی باعث وحشت عوامل رژیم شد. ارتشبد آریانا فرماندهکل نیروهای مسلح وقت به فکر چاره کار افتادند، از حسینبیگ دعوت نمودند که جهت طرح مشکلات و مسائل مربوط منطقه با شاه ملاقات حضوری داشته باشند، وی نیز برای حفظ آرامش زندگی مردم دعوت را میپذیرد. تک نفری او را به همراه امرای ارتش به تهران میبرند، در کاخ سعدآباد 15 دقیقه برای بیان مطالب خود در حضور شاه وقت تعیین میکنند. باتوجه به جذابیت و خطیر بودن موقعیت اجتماعی وی ملاقات را افزایش میدهد و وعدههایی درخصوص سامان دادن به مشکلات و کارهای زیربنایی در منطقه داده بودند به شرط آنکه تمام اقوامش را که به کشور عراق پناهنده شده بودند، به ایران برگرداند. وی نیز به امید عملی شدن وعدههای داده شده تمام کسانی را که به کشور عراق مهاجرت کرده بودند، به وطن بازگرداند. متأسفانه بجای حل مشکلات، مشکلاتی را اضافه کردند. برای جلوگیری از طغیان عشایر جوانرود، از طرف شاه حکم سرگرد افتخاری به حسینبیگ ابلاغ میشود، در جواب دادن ابلاغ شاه به یکی از امرای مهم آن زمان فرمودهاند: ((از عقل شما در حیرتم، من شاه مملکت خویشم، شما میخواهید مرا به سرگردی بفریبید)). به دلیل عدم اجرای قولهای داده شده به وی از طرف عوامل رژیم پهلوی و احساس مسئولیت وی نسبت به ملیت خود و مطلع شدن از نهضت ملا مصطفی بارزانی در سال 1342 به حزب دمکرات کردستان عراق پیوستند، عضویت در حزب، شجاعت بینظیر، شهامت بسیار زیاد در جنگهای چریکی در مناطق کردنشین با حزب بعث باعث شد که ملامصطفی وی را به عنوان ئامیر هیَز (فرمانده لشکر) و نافذالحکم در مناطق (خورمال و شهرزور) منصوب کند و یکی از اعضای اصلی خود را جهت تقدیر از رشادتهای وی روانه منطقه نماید. اجرای عدالت اسلامی و قضاوت درست وی زبانزد خاص و عام است. بعد از حدود 11 سال مبارزه در کردستان عراق، درپی قرارداد (الجزایر) ما بین شاه و صدام اوضاع اکراد عراق رو به وخامت گذاشت و همراه نیروهای بارزانی به کشور خود بازگشتند و تا زمان حیات در میان مردم شریف با عزت و احترام فراوان زیستند، گفتار و رفتار شایسته وی همچنان ورد زبانها میباشد. در سال 1362 در بیمارستان امام خمینی کرمانشاه به دلیل سکتهی مغزی به رحمت ایزدی پیوستند. تشیع جنازه وی در غرب کشور بینظیر و بنا به وصیتش پیکرش را در هلانیه جوانرود در مقابل قلعهی مخروبه خود به خاک سپردند.
به نقل از وبلاگ خدمات کامپیوتری میدیا
حیفه که این شخصیت های بزرگ می روند و یکسری دیگر ادعای بزرگی میکنند.